این دیوانه
حسن بصری : اگر ابلیس نور خود را به خلق بنماید همه او را به معبودی و خدایی بپرستند . چه گویی ؟!
از عالم غیرت در گذر ای عزیز آن عاشق دیوانه که تو او را ابلیس خوانی در دنیا ، خود ندانی که در عالم الهی او را به چه نام خوانند ؟ اگر نام او بدانی ، او را بدان نام خوانند خود را کافر خوانی دریغا چه می شنوی ؟ این دیوانه خدا را دوست داشت . (تمهیدات)
اگر نقاش بودم، تمام ظرافت و توان قلمم را خرج می کردم تا قیافه ی مفلوک درمانده ی ابلیس را در حالی که با بغض تو چشم های خدا زل زده، به تصویر بکشم، و یک گوشه با ریز ترین خط ممکن-یک جوری که فقط خودم ببینم-بنویسم : این دیوانه خدا را دوست داشت. و یک عالم برای خودم صفا کنم و بالا پایین بپرم و عکسش را ببرم به عین القضات نشان بدهم و او احتمالا بهم بگوید که جوانمردا! ... بعد من بقیه اش را گوش نکنم چون دارم به تاثیر گذاری عبارت جوانمردا می اندیشم و از خود بی خودم و این توانایی را در خودم می بینم که حسینیه ی کوثر این ها را چهل و هشت بار بدوم و بعد غش کنم کنار جوب و به این فکر کنم که هیچ وقت تو عمر هفده سالـ م نگفته ام : جوی ! ولی متاسفانه یا اصلا شایدهم خوش بختانه الآن نقاش نیستم و حتی حوصله ی خواندن اس ام اسی را که هی گوشه ی اتاق دارد چشمک آبی می زند ندارم ، چه برسد به این که به فشار دادن دکمه های کیبرد و ثبت کردن این هذیان های دیوانه وار ادامه بدهم و لابد توقع هم داشته باشم که شما بیایید بخوانید کلی هم حالش را ببرید و این پایین یک خروار نظر بدهید و دل مرا شاد کنید و دستم را هم بابت نوشتن چرندیات دوست داشتنی ام ببوسید!